جدول جو
جدول جو

معنی گل باران - جستجوی لغت در جدول جو

گل باران
(گُ)
گلریزان. گل پاشان. و رجوع به گل باران کردن شود
لغت نامه دهخدا
گل باران
گلریزان
تصویری از گل باران
تصویر گل باران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلباران
تصویر گلباران
عمل ریختن و افشاندن گل بر سر کسی یا چیزی
گلباران کردن: گل افشاندن بر سر کسی یا چیزی، گل ریختن، گل پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بُ شِ / شُ مَ / مُ دَ)
ریختن و پاشیدن گل بر سر عروس یا داماد
لغت نامه دهخدا
(گُبْ با)
دهی است از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیّه، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه و 6 هزارگزی شمال خاوری شوسه ارومیّه به مهاباد جلگه، معتدل مالاریائی، دارای 181 تن سکنه. آب آن از شهرچای و قنات، محصول آنجا غلات، توتون، انگور، چغندر، حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی، جوراب بافی، راه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ دِ)
دهی است از دهستان ناوه کش بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع در 180هزارگزی خاور سراب دوده و 2هزارگزی شمال اتومبیل رو خرم آبادبه کوهدشت. هوای آن معتدل و دارای 90 تن سکنه است. آب آن از رود خانه خرم آباد و محصول آن غلات، حبوبات ولبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. پل مخروبه از آثار قدیم روی رود خانه خرم آباد وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان که در 11000گزی شمال خاوری کنگاور و 2000گزی خاور راه شوسۀ کرمانشاه به همدان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 130 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی و آبی و صیفی و مختصر انگور و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
نام پاسگاه مرزبانی کشور و شعبه شیلات جزیره میانکاله است. این محل در 15هزارگزی باختر امیرآباد واقع است و سکنۀ آن افراد پاسگاه و کارگران شیلات می باشند. آب آن از چاهی که در 500 گزی پاسگاه واقع است، تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ نَجْ جا)
طین الاحمر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ حَ)
دهی است از دهستان دشت بیل بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه واقع در 22هزارگزی شمال خاوری اشنویه، سر راه ارابه رو آقبلاغ به ارومیه. هوای آن سرد و دارای 370 تن سکنه است. آب آن از چشمه و نهر آقبلاغ و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در 30هزارگزی چکنۀ بالا. هوای آن معتدل و دارای 185 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 174هزارگزی جنوب خاوری قاین. هوای آن گرم و دارای 19 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان نرم آب بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع در 8هزارگزی جنوب خاوری سعیدآباد، سر راه سعیدآباد به بالاده. هوای آن سرد و دارای 75 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. برنج در کنار رودخانه زراعت میشود و عموماً زمستان برای تأمین معاش حدود جلگۀمازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 38هزارگزی شمال باختری قوچان و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی قوچان به شیروان. هوای آن معتدل و دارای 5 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
معروف وشکوفۀ بادام را نیز گویند. (آنندراج) :
همه چشمه ز چشم آن گل اندام
گل بادام و در گل مغز بادام.
نظامی.
ما را نگه چشم تو از چشم تو خوشتر
بادام صفایی گل بادام ندارد.
صائب (از آنندراج).
، کنایه از کاغذ. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 285 شود، کنایه از چهره و صورت است:
ز بادام تر آب گل برانگیخت
گلابی بر گل بادام میریخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ/ تِ)
ده کوچکی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 65000گزی جنوب خاوری مسکون و 28000گزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم. دارای 8 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ سُ)
دهی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در 31000گزی شمال باختری دشتیاری، کنار راه دج به قصرقند. هوای آن گرم و دارای 15 تن سکنه است. آب آن از باران و محصول آن ذرت، حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀسردارزائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار که در 3هزارگزی جنوب گاوبندی و 2هزارگزی شوسۀ سابق لار به بندر بوشهر واقع است و 12 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، هر چیزی که بجهت مانع باران پوشند. (از برهان). لباس برای حفظ از باران که بترکی یاغمورلق گویند. (دمزن). لباسی که برای حفظ تن از باران پوشند. شیخ نظامی گفته:
ز بس تیر باران که آمد بجوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش.
و آنرا چوخای نیز گویند و برهان بمعنی کلاه نیز گفته. (از انجمن آرا) (از آنندراج). لباس مشمع و مانند آن که بر روی لباسهای دیگر پوشند تا باران نفوذ نکند:
من بر تو فکنده ظن نیکو
وابلیس ترا زره فکنده
مانند کسی که روز باران
بارانی پوشد از کونده.
؟ (از لغت نامۀ اسدی) (از صحاح الفرس).
جامۀ از مشمع و جز آن که بروز باران پوشند تا آب بر جامه های دیگر نرسد. رجوع به شعوری ج 1 ورق 197 شود: و از روذان [به دیلمان جامۀ سرخ خیزد پشمین که از وی بارانی کنند و بهمه جهان برند. (حدود العالم). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی مستنکر با بارانیهای کرباسین و دستارها در سر گرفته پیاده بنزدیک امیرمسعودآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 128). و من که بوالفضلم بر آنجمله دیدم که در سر این دره میاوری حواصل داشتم و قبای روباه سرخ و بارانی (کذا). (تاریخ بیهقی چ ادیب صص 456- 457).
بارانی تنت اگر گلیم آمد
مر جان ترا تنست بارانی.
ناصرخسرو.
بارانی پوشیده بر عادت مسافران. (تفسیرابوالفتوح رازی).
تا چو ابریست کمانشان که چوباران بارد
آسمان بر سر خورشید کشد بارانی.
انوری (از شعوری ج 1 ورق 197).
بارانی آفتاب کنم نز گلیم مصر
کز میغ تر هواست همه کشور سخاش.
خاقانی.
چو باران رفت بارانی میفکن
چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن.
سعدی.
پس از سی چلۀ دی این مقرر گشت بر قاری
که بارانی سقرلاط و سقرلاطست بارانی.
نظام قاری (دیوان ص 128).
پیشک آفتاب و بارانیست
بقچه دانست و جامه و ایزار.
نظام قاری (دیوان ص 34).
سواد عشق چون بینی بهل سودای عقل از سر
که در گرمای تابستان بتن بار است بارانی.
قاآنی.
لباده، بارانی نمدین. برکس، جامۀکلاه دار از پیراهن و جبه و بارانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ماءالمطر. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی خوش آب و هوا از مضافات کابل:
اگرچه جای خوش کابل آب باران است
بهشت روی زمین خواجۀ سه یاران است،
؟
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ)
پلی و بندی است نزدیک هرات. گویند اسکندر، اول آن پل را ساخته و پس از آن هرات را بنا کرده است. این نام در حبیب السیر (چ طهران جزء 3 از ج 3 ص 254) بصورت بالیان آمده است و در موضع دیگر (جزء 2 از ج 3 ص 120) بصورت بالان
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوله باران
تصویر گوله باران
ریزش گلوله های بسیار متوالی (توپ تنفگ و غیره) بر مواضع دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل نجاران
تصویر گل نجاران
گل درودگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصل باران
تصویر فصل باران
پرشکال پرشکال ای بهار هندستان (مسعود سعید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب باران
تصویر آب باران
آبی که از ریزش بارش پدید آید ما المطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل باران کردن
تصویر گل باران کردن
ریختن و پاشیدن گل بر سر عروس و داماد یا پهلوانی
فرهنگ لغت هوشیار
شکوفه باران، گل افشان، گل پاشی، گلریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان دابوی شمالی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نرم آب دوسر ساری
فرهنگ گویش مازندرانی